[ اَ مَ ] (اِخ) نصربن هارون
نصرانی شیرازی. او مردی کافی بود و امور
تصرف و دقایق آن نیکو می دانست. و
عضدالدوله نماند و پسرش شرف الدوله او را
بگرفت و مصادره کرد و بعد از آن به سباشی
حاجبش داد تا او را بکشت. گویند ابومنصور
این حاجب را دشمن داشتی و بکارها
فرستادی تا او را نباید دید و با خود گفتی
نمیدانم که من سباشی حاجب را چرا دشمن
می دارم و نمی خواهم که نظر او بر من افتد تا
آخر کار بر دست او کشته شد. گویند
ابومنصور نیابت به ابوالعلا ثابت بن صاعد داد
و ثابت صاعد را خیوط گفتندی. بشیربن
هارون وزیر را به این سبب هجو کرد:
قد فال رأیک [ کذا؟ ]
من بعد صحة رأیک
لما بسطت خیوطاً
علمت انّک حائک.
رجوع به تجارب السلف چ طهران ص ۲۴۲ و
۲۴۳ شود.