[ اَ مُ ] (اِخ) محدث است. او از یزیدبن یزیدبن جابر و از او دراوردی روایت کند.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مُ ] (اِخ) ابن هانی. برادر ابونواس شاعر مشهور است. رجوع به حبط ۱ ص ۲۸۶ شود.
[ اَ مُ ] (اِخ) الجوامکانی. رجوع به کتاب الجماهر بیرونی چ حیدرآباد ص ۲۰۴ شود.
[ اَ مُ ] (اِخ) بکیربن معروف. قاضی مرو و قاضی نیشابور. از روات است.
[ اَ مُ ] (اِخ) تومنّی که فرقهٔ تومنیّه بدو منسوبند.
[ اَ مُ ] (اِخ) سلیمان بن ارقم. رجوع به سلیمان... شود.
[ اَ مُ ] (اِخ) فضل بن خالد نحوی از روات است. و رجوع به فضل بن خالد شود.
[ اَ مُ ] (اِخ) مسلم ملقب به هرّاء. نحوی. استاد کسائی و گویند علم تصریف از وضع اوست. و از این رو او را هرّاء گفتندی که جامه های هَرویّه فروختی. رجوع به مسلم هرّاء شود.
[ اَ مُ ] (اِخ) مولی البراء. راوی است.
[ اَ مُ ] (اِخ) یاسین الزیّات. از روات است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.