معنی

[ اَ فِ ] (اِخ) حارث بن ابی العلاء سعیدبن حمدان بن حمدون الحمدانی تغلبی بن عم ناصرالدوله و سیف الدولةبن حمدان. مولد او در سال ۳۲۰ هـ . ق. بود. ثعالبی در وصف او گوید او یگانهٔ روزگار خویش و آفتاب رخشان عصر خود بود در ادب و فضل و کرم و مجد و بلاغت و براعت و فروسیت و شجاعت و شعر او مشهور و سایر در آفاق و زیبائی و نیکوئی و آسانی و جزالت و عذوبت و بزرگ واری و شیرینی او واضح و آشکار است. و در شعر او تازگی قریحه، دقت حکیمانه و عزت ملکانه مجتمع است و این صفات پیش از او جز در شعر عبداللََّه بن المعتز فراهم نیامده است و ابوفراس در نزد اهل صنعت و ناقدین کلام اشعر از عبداللََّه بن معتز است و صاحب بن عباد میگفت شعر بپادشاهی آغاز شد و به پادشاهی انجام یافت و مراد او از پادشاه آغاز امرؤالقیس و پادشاه انجام ابوفراس بود و متنبی تقدم و تبرز او را مذعن و معترف بود و پاس جانب او میداشت و هیچگاه بمبارزت وی برنمی خاست و بمقابله با او گستاخی نمی کرد و متنبی او را مدح نگفت و همهٔ زیردستان او را از آل حمدان مدایح سرود و این از نظر اجلال و بزرگ شمردن وی بود نه از راه اغفال و اخلال و سیف الدوله را محاسن ابی فراس سخت خوش آمدی و در بزرگ داشت او را بر دیگران تفضیل نهادی و در غزوات خویش ابوفراس را همراه بردی و اعمال و امور خویش گاه گاه بدو سپردی و در یکی از غزوات سیف الدوله با رومیان ابوفراس اسیر شد و در این وقت تیری بدو آمده و پیکان در ران او بمانده بود رومیان او را نخست به خرشنه و سپس به قسطنطنیه بردند به سال ۳۴۸ و سیف الدوله در سال ۳۵۵ او را بفدا بازخرید و این روایت از علی بن زراد دیلمی است و بعضی گفته اند که دیلمی در این روایت بغلط است چه ابوفراس دوبار اسیر شد کرتی در سال ۳۴۸ بمغارة الکحل و از خرشنه درنگذشت و گویند در این وقت او بر اسب خویش نشست و مهمیز زد از بالای حصار با اسب بفرات که از خرشنه میگذرد درافتاد و نوبت دوم اسارت او در سال ۳۵۱ در منبج بود و در این بار رومیان او را به قسطنطنیه بردند و چهارسال در اسارت بماند و او در این وقت در اسارت خویش اشعار بسیار گفت که در دیوان او ثبت است و شهر منبج اقطاع او بود. و قطعهٔ ذیل از اوست: قد کنت عدتی التی اسطو بها و یدی اذا اشتد الزمان و ساعدی فرمیت منک بضد ما املته و المرء یشرق بالزلال البارد فصبرت کالولد التقی لبره اغضی علی الم لضرب الوالد. و هم او راست: اساء فزادته الاساءة حظوة حبیب علی ما کان منه حبیب یعدّ علیَّ الواشیان ذنوبه و من این للوجه الجمیل ذنوب. و نیز گفته است: سکرت من لحظه لا من مدامته و مال بالنوم عن عینی تمایله فما السلاف دهتنی بل سوالفه ولاالشمول ازدهتنی بل شمائله الوی بعزمی اصداغ لوین له و غال قلبی بما تحوی غلائله. و اشعار نیکوی او بسیار است و در جنگی که میان او و خاندان خود در سال ۳۵۷ روی داد کشته شد و در دیوان او دیدم که در گاه مرگ خطاب به دختر خویش ابیات ذیل بگفت: ابنیتی لاتجزعی کل الانام علی ذهاب نوحی علیَّ بحسرة من خلف سترک و الحجاب قولی اذا کلّمتنی فعییت عن ردالجواب زین الشباب ابوفرا- سٍ لم یمتّع بالشباب. و ابن خلکان گوید: این شعر دلیل است که او را نکشتند یا آنکه مجروح شده است و دیری پس از آن جراحت بزیسته و باز در اثر آن جراحت بمرده است. و ابن خالویه که دیوان ابی فراس را گرد کرده گوید: آنگاه که سیف الدوله بمرد ابوفراس قصد تسخیر حمص کرد و این آگاهی به ابی المعالی بن سیف الدوله و غلام پدر وی قرغویه برداشتند و او سپاهی به مقاتلهٔ وی بفرستاد و ابوفراس در آن جنگ اسیر شد و در اثر طعن و ضرب سپاهیان درگذشت و هم ابن خلکان گوید: در بعض تعالیق خواندم که قتل ابوفراس در ده خود مسمی به صدد بروز چهارشنبهٔ هشتم ربیع الآخر سال ۳۵۷ هـ . ق. بود و ثابت بن سنان صابی در تاریخ خویش گوید: روز شنبهٔ دوم جمادی الاولی سال ۳۵۷ جنگی میان ابی فراس و ابوالمعالی بن سیف الدوله به حمص درپیوست و ابوالمعالی بر وی غالب آمد و وی را در جنگ بکشت و سر او بگرفت و جثهٔ او در بیابان بماند تا بعض اعراب بیامدند و او را کفن و دفن کردند و بعضی گفته اند که ابوفراس خال ابی المعالی بود و چون خبر مرگ او بمادر ابوالمعالی یعنی خواهر ابوفراس رسید چشم خویش از حدقه برکند و گفته اند که لطمه بر چهرهٔ خویش زد و چشم او بیرون افتاد و باز گفته اند آنگاه که قرغویه او را بکشت ابوالمعالی را خبر نبود و چون این آگاهی بشنید سخت بر وی ناگوار آمد. ابن خلکان گوید: مولد او در سال ۳۲۰ و بعضی در ۳۲۱ گفته اند و پدر او سعید در رجب ۳۲۳ کشته شد و کشندهٔ او برادرزادهٔ او ناصرالدوله بود و چون این خبر به الراضی باللََّه رسید آنرا منکر شمرد. و از جمله اشعار او که در یتیمه آمده است این قطعه است: اقلی فایام المحب قلائل و فی قلبه شغل عن القلب شاغل و واللََّه مااقصرت فی طلب العلی ولکن کان الدهر عنی غافل مواعید ایام تطاولنی بها مراات ازمان و دهر مخاتل تدافعنی الایام عما ارومه کما دفع الدین الغریم المماطل خلیلی شدا لی علی ناقتیکما اذاما بدا شیب من الفجر ناصل و ما کل طلاب من الناس بالغ ولا کل سیار الی المجد واصل و ماالمرء الا حیث یجعل نفسه و انی لها فوق السماکین جاعل اصاغرنا فی المکرمات اکابر و آخرنا فی المأثرات اوائل اذا صلت صولا لم اجد لی مصاولا و ان قلت قولا لم اجد من یقاول. و هم او گوید: و نفس دون مطلبها الثریا و کف دونها فیض البحار عزیز حیث حط السیر رحلی یدارینی الانام و لایداری فاهلی من انخت علیه عیسی و داری حیث کان من الدیار. و نیز: لئن خلق الانام لحب کاس و مزمار و طنبور و عود فلم یخلق بنوحمدان الا لمجد او لبأسٍ او لجودِ. و نیز: لم اؤاخذک بالجفاء لانی واثق منک بالوداد الصریح فجمیل العدو غیر جمیل و قبیح الصدیق غیر قبیح. و نیز: المرء نصب مصائب لاتنقضی حتی یواری جسمه فی رمسه فمؤجل یلقی الردی فی اهله و معجل یلقی الردی فی نفسه. و نیز: خَفّض علیک و لاتکن قلق الحشا مما یکون و علّه و عساه فالدهر اقصر مدة مماتری و عساک اَن تکفی الذی تخشاه. و نیز: ولاخیر فی دفع الردی بمذلة کما رده یوماً بسوأته عمرو. و گویند وقتی سیف الدوله با ندمای خویش بود و ابوفراس نزدیک او نشسته. سیف الدوله روی بدانها کرد و گفت کدام یک از شما متمم این بیت مرا توانید گفتن و میدانم این کار جز از سید من یعنی ابافراس نیاید و این بیت برخواند: لک جسمی تَعَلّهُ فدمی لمْ تطلّهُ. ابوفراس مرتجلاً گفت: قال ان کنْتُ مالکا فلیَ الامر کلّهُ لک من قلبی المکا- ن فلم لاتخلّهُ. سیف الدوله آنرا نیکو شمرد و ضیعتی که دوهزار دینار غلهٔ آن بود در منبج بدو بخشید.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.