[ اَ سَ ] (اِخ) احمدبن محمّدبن عاصم حلوانی. رجوع به احمد... شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ سَ ] (اِخ) ارجانی طبیب. مولد او ارجان فارس. وی به شیراز مقیم بود و در خدمت ابوکالیجار عمادالدوله مرزبان بسر میبرد و جاه و مقامی رفیع داشت سپس زن ابوکالیجار که دختر عم وی بود او را به ...
[ اَ سَ ] (اِخ) اسماعیل. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۴۶۸، ۴۶۹، ۴۷۰ و ۶۳۹ شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) جنبذی. رجوع به ابوسهل خجندی شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) حمدوی. احمدبن حسن یکی از امراء دربار مسعودبن محمود غزنوی. و مسعود او را بضبط ولایات عراق منصوب کرد و میان علاءالدوله و ابوسهل محاربه روی داد علاءالدوله منهزم گشت و ابوسهل ...
[ اَ سَ ] (اِخ) خجندی. او در ابتدا کاتب سلطان محمود سبکتکین و سپس دبیر مسعودبن محمود بود و به روزگار ابراهیم بن مسعود به مقام وزارت ارتقا یافت و بعد از چندی مغضوب و معزول گشت و سلطان ابرا ...
[ اَ سَ ] (اِخ) صعلوکی. محمّدبن سلیمان بن هارون بن موسی بن ابراهیم بن بشر حنفی اصفهانی. اصل و مولّد او اصفهان و منشأ و مقام وی نیشابور است. او فقیهی متکلّم و ادیب و نحوی و شاعر و عروضی و ...
[ اَ سَ ] (اِخ) عبداللََّه بن احمدبن لکشن. پیشکار و دستور امیریوسف، برادر محمودبن سبکتکین، معروف به بوسهل دبیر و فرخی راست در مدح ابوسهل: خواجه عبداللََّه بِنْ احمدبِنْ لکشن کاوست میر یوس ...
[ اَ سَ ] (اِخ) عُمَر. ممدوح فرخی. او یکی از رجال دربار محمودبن سبکتکین است: کدخدای ملک هفت اقلیم خواجهٔ سید ابوسهل عمر. و شاید قصیدهٔ ذیل نیز در مدح همین ابوسهل عمر باشد: خواجهٔ سید وکی ...
[ اَ سَ ] (اِخ) قرطبن حریث بصری. از روات حدیث است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.