هنگام، کمبود، کاستی، درمیا ن
فرهنگ واژههای سره
خویها؛ خصلتها.
فرهنگ فارسی عمید
[ خِ / خَ ] (ع اِ) در میان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ملخص اللغات حسن خطیب). ضمن. طی. بین : گفته شد آن داستان معنوی پیش ازین اندر خلال مثنوی. - خلال الدار؛ گرداگرد ح ...
لغتنامه دهخدا
[ خَ لْ لا ] (اِخ) نام او حسن بن محمدبن حسن، مکنی به ابومحمد و معروف به خلال است. رجوع به حسن بن محمدبن حسن بن علی، مکنی به ابومحمد و ابومحمد در این لغت نامه شود.
[ خِ لِ خَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) درخت آطریلال. رجوع به آطریلال در این لغت نامه شود.
[ خِ / خَ کَ دَ ] (مص مرکب) درآوردن خردهٔ غذا میان دندانها بوسیلهٔ خلال. (یادداشت بخط مؤلف): ز نوک نیزه بدندان خلال خواهی کرد.؟ || کنایه از دست از طعام بازکشیدن. (آنندراج). || ریزریز کر ...
[ خِ / خَ ] (اِ مرکب) قوطیی که در آن خلال دندان گذارند و یا جعبه ای که در آن خلال دندان قرار دهند. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خُ لَ ] (ع اِ) آنچه از طعام که در میان دندانها ماند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان الرب) (از اقرب الموارد). - امثال: فلان یأکل خلالته. || آنچه از میان انگشتان بیرون آید. || ...
(خَ) (اِ.) غلغله، فتنه و آشوب.
فرهنگ فارسی معین
[ خَ ] (اِ) فتنه. آشوب. شور. هنگامه. غوغا. مشغله. غلغله. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). خراروش. خلاکوش. (یادداشت بخط مؤلف): گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی تا خلق جهان را بفکندی بخلالوش.رودکی. ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.