[ اَ سُ فْ ] (اِخ) او راست: کتاب المعرفة و التاریخ. (ابن الندیم).
لغتنامه دهخدا
[ اَ سُ فْ ] (اِخ) ابن جابربن عتیک انصاری. او از پدرخویش و از او ابن یزید روایت کند.
[ اَ سُ فْ ] (اِخ) ابن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف. صحابی است. او پسر عم رسول و برادر رضاعی آن حضرت بود صلوات اللََّه و سلامه علیه از حلیمه و پیش از بعثت از اصدقاء پیغامبر صلی ...
[ اَ سُ فْ ] (اِخ) ابن وکیع. او از اعمش روایت کند.
[ اَ سُ فْ ] (اِخ) رازی. او راست: کتاب الاستحسان.
[ اَ سُ فْ ] (اِخ) الرعینی. تابعی است و از ابی امامه روایت کند.
[ اَ سُ فْ ] (اِخ) سراقةبن مالک بن جعشم. صحابی است.
[ اَ سُ فْ ] (اِخ) صخربن حرب بن امیّةبن عبد شمس بن عبدمناف قرشی اموی پدر معاویه و یزید و عتبه و برادران دیگر. مولد وی ده سال پیش از عام الفیل بود. او یکی از اشراف قریش در جاهلیت است و عما ...
[ اَ سُ فْ ] (اِخ) طلحةبن نافع. تابعی است و از جابر روایت کند.
[ اَ سُ فْ ] (اِخ) عبدالرحیم بن مطرف السروجی. محدّث است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.