[ اَ سَ ] (اِخ) نام جزیره ای به افریقیّه در اُبُک به خلیج تاجورا.
لغتنامه دهخدا
[ اَ سَ ] (اِخ) صحابی است. و صاحب استیعاب گوید: فیه نظر.
[ اَ سَ ] (اِخ) ابان بن عمر. تابعی است.
[ اَ سَ ] (اِخ) ابراهیم بن طهمان هروی. محدّث است. رجوع به ابراهیم بن طهمان... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) ابن فخرالدین عبدالعزیز کوفی. ملقّب به برهان الدین یکی از کبار علمای خراسان. او از دست سلطان شاه در ۵۸۱ هـ . ق. قضا و شیخ الاسلامی شادیاخ داشت و منگلی بیک آن عالم ربّانی ر ...
[ اَ سَ ] (اِخ) ابن کثیر قاری. یکی از قرّاء سبعه. رجوع به ابن کثیر عبداللََّه... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) ابن المبارک. رجوع به ابن المبارک در این لغت نامه شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) ابن المعلی. تابعی است. او از علی و از او سلمةبن وردان روایت کند.
[ اَ سَ ] (اِخ) ابن ولیدبن کثیر. محدّث است و از ضحاک بن عثمان روایت کند.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.