[ اَ سَ ] (اِخ) صحابی است و اسماعیل بن ابی خالد از وی روایت کند.
لغتنامه دهخدا
[ اَ سَ ] (اِخ) آدم بن احمدبن اسد هروی.
[ اَ سَ ] (اِخ) ابن ابی عصرون عبداللََّه بن محمد شافعی. او راست: تعلیقی بر مهذّب ابواسحاق شیرازی. و بعضی کنیت او را ابوسعید گفته اند. رجوع به ابن ابی عصرون... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) ابن حمدون. او راست: کتاب تذکره. ابن خلکان کنیت او را ابوالمعالی و ذهبی ابوسعد گفته و نیز ذهبی وفات او را در سال ۶۰۸ هـ . ق. آورده است. رجوع به ابن حمدون شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) ابن وهب. از بنی قریظه یا بنی النضیر. صحابی است. صاحب استیعاب گوید حق این است که ابوسعد از بنی النضیر است.
[ اَ سَ ] (اِخ) اسماعیل بن علی مفتی. رجوع به اسماعیل... شود و در کشف الظنون بجای ابوسعد، ابن سعد آورده است.
[ اَ سَ ] (اِخ) اعور، مولی حذیفه. محدث است. (الکنی للبخاری).
[ اَ سَ ] (اِخ) امین الدوله علاءبن حسین. رجوع به ابن موصلایا امین الدوله... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) خزاعی. او از ابن ابزی روایت کند.
[ اَ سَ ] (اِخ) داودبن الهیثم. رجوع به داود... شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.