[ اَ زَ ] (اِخ) تابعی است. او از ابوهریره و از او ابوجهم روایت کند.
لغتنامه دهخدا
[ اَ زَ ] (اِخ) کنیت ابن خلدون عبدالرحمن بن محمد. رجوع به ابن خلدون... شود.
[ اَ زَ ] (اِخ) احمدبن زید الشروطی. یکی از فقهای حنفیّه. او راست: کتاب الوثائق. کتاب الشروط الکبیر. کتاب الشروط الصغیر. (ابن الندیم).
[ اَ زَ ] (اِخ) احمدبن سهل بلخی. یاقوت گوید: او در همهٔ دانشهای نو و کهن فاضل و در تصانیف خویش براه فلاسفه میرفت لکن به اهل ادب ماننده تر است. ابوحیان توحیدی گوید: در همهٔ متقدمین و متأخر ...
[ اَ زَ ] (اِخ) جرمی. صحابیست.
[ اَ زَ ] (اِخ) جعفربن زید. رجوع به جعفر... شود.
[ اَ زَ ] (اِخ) سروجی. نام نرگدائی مبرم و بلیغ موضوع افسانه های دلاویز سحرآسای مقامات ابوالقاسم علی بن محمدبن عثمان حریری بصری است. این خواهندهٔ شحّاذ در امکنه و ازمنهٔ مختلفه با تبدیل ز ...
[ اَ زَ ] (اِخ) سعدبن عبیدبن نعمان. از بنواوس، و بعضی نام او را ثابت انصاری و بعضی اوس و بعضی معاذ و بعضی عمروبن اخطب گفته اند. و گویند جامع قرآن بعهد رسول او بود و بعضی گویند پنج یا شش ...
[ اَ زَ ] (اِخ) عبدالحق بن علی. رجوع به عبدالحق... شود.
[ اَ زَ ] (اِخ) عبدالرحیم بن زید العمی البصری. محدّث است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.