[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) نواوی یا نووی (شیخ الاسلام...). از مردم نوی قریه ای به شام.
لغتنامه دهخدا
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن ابی الجهم السدوسی. امام مسجد عارم. محدث است.
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن احمدبن یحیی بن حسن بن سعید حلی، پسر عم صاحب شرایع. او جامع ادب و فقه و کلام بود. او راست: کتاب نزهةالناظر فی الجمع بین الاشباه و النظائر. کتاب الجامع فی ...
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن ایوب مقابری. عابد معروف، یکی از گزیدگان عباداللََّه. او از شریک و اسماعیل بن علیه و جز آنان استماع حدیث کرد و۲۳۴ هـ . ق. درگذشت. رجوع به صفةالصفوه چ حیدر ...
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن عبدالواحد یا یحیی اول. مؤسس سلسلهٔ امرای بنوحفص بتونس (از ۶۲۵ تا ۶۴۷ هـ . ق.).
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن عبدالوهاب بن الامام ابی عبداللََّه محمدبن اسحاق بن محمدبن یحیی بن مندةبن الولیدبن مندةبن بطةبن استنداربن چهاربخت بن فیروزان عبدی اصفهانی، و اسم منده ابر ...
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن عمران بغدادی. محدث است و احمدبن یسار از او روایت کند.
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن عیسی کوفی. محدث است.
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن محمدبن عبداللََّه بن العنبری نیشابوری. رجوع به یحیی... شود.
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن محمدبن قیس. محدث است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.