[ اَ حَ ] (اِخ) احمدبن محمدبن احمدبن برد کاتب اندلسی. رجوع به احمد... شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ حَ ] (اِخ) حداد عمروبن سلم یا سلمهٔ نیشابوری. یکی از مشایخ صوفیه بقرن سوم. ابوالفرج بن جوزی در صفةالصفوه گوید: ابوحفص نیشابوری نام او عمروبن سلم و یا عمروبن سلمه است از مردم دهی بر د ...
[ اَ حَ ] (اِخ) شطرنجی عمربن عبدالعزیز. شاعر دربار خلفای عباسی. او زمان مهدی و هارون الرشید و مأمون را دریافت و بروزگار معتصم درگذشت. وی از غیر نژاد عرب و پدرش مولی ابوجعفر منصور بود و ابو ...
[ اَ حَ ] (اِخ) عثمان بن عفان، خلیفهٔ سیم. (مهذب الاسماء). و رجوع به عثمان بن عفان... شود.
[ اَ حَ ] (اِخ) عمربن ابی بکربن محمدبن معمر، معروف به ابن طبرزد و ملقب به موفق الدین و مشهور بدارقزی. رجوع به ابن طبرزد موفق الدین... شود.
[ اَ حَ ] (اِخ) عمربن ابی الحسن علی بن مرشدبن علی، معروف به ابن فارض، و کنیت دیگر او ابوالقاسم است. رجوع به ابن فارض...، و رجوع به نامهٔ دانشوران ج ۲ ص ۴۴۹ شود.
[ اَ حَ ] (اِخ) عمربن احمد. او راست: کتاب مسند. کتاب ترغیب. کتاب تفسیر و جز آن. وفات ۳۸۵ هـ . ق.
[ اَ حَ ] (اِخ) عمربن احمد، معروف به ابن سریح. رجوع به عمر... شود.
[ اَ حَ ] (اِخ) عمربن احمدبن عثمان. رجوع به عمر... شود.
[ اَ حَ ] (اِخ) عمربن حجاج. محدث است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.