[ اَ بُلْ وَ ] (اِخ) ابن ابی حزم. رجوع به محمدبن جهور... شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ بُلْ وَ ] (اِخ) ابن جنّان شاطبی. ادیبی متصوف بود. (قاموس). و صاحب تاج العروس گوید بعد از سال ۷۷۰ هـ . ق. به دمشق آمد.
[ اَ بُلْ وَ ] (اِخ) ابن زیدون. وزیر معتضد عبادی به اسپانیا. (نفح الطیب ص ۱۳۶). رجوع به احمدبن عبداللََّه مخزومی اندلسی و رجوع به ابن زیدون... و رجوع به احمد... شود.
[ اَ بُلْ وَ ] (اِخ) ابن شحنه، محمدبن محمدبن محمود حلبی. مؤلف روضةالمناظر فی اخبار الأوائل والأواخر، در تاریخ. رجوع به محمدبن محمدبن محمود حلبی و رجوع به ابن شحنه ابوالولید... شود.
[ اَ بُلْ وَ ] (اِخ) احمدبن عبداللََّه مخزومی اندلسی. معروف به ابن زیدون. رجوع به احمد... و رجوع به ابن زیدون... شود.
[ اَ بُلْ وَ ] (اِخ) حسان بن ثابت انصاری. شاعر پیغمبر اکرم صلی اللََّه علیه و آله و بعضی کنیت او را ابوحسام و ابوعبدالرحمن گفته اند. و رجوع بحسان... شود.
[ اَ بُلْ وَ ] (اِخ) خالد النبلی. محدث است.
[ اَ بُلْ وَ ] (اِخ) خلف بن ایوب الجوهری. محدث است.
[ اَ بُلْ وَ ] (اِخ) سویدبن عمرو الکلبی. محدث است و از زهیر روایت کند.
[ اَ بُلْ وَ ] (اِخ) عباس الرقام البصری. محدث است و از عبدالأعلی بن عبدالأعلی روایت کند.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.