ابوالمظفر

معنی

[ اَ بُلْ مُ ظَفْ فَ ] (اِخ) عبداللََّه بن یونس ملقب به جلال الدین. هندوشاه در تجارالسلف در ذکر وزرای ناصر خلیفهٔ عباسی آرد: مولد و مدفن او بغداد است، در مبدأ کار خواست که از عدول مجلس قضاة باشد. بمجدالدین پسر استادالدّار پیوست و ملازمت نمود و غرض خویش بگفت، او با قاضی القضاة ابوالحسن علی بن دامغانی شفاعت کرد تا ابن یونس را تعدیل کند؛ قاضی در قبول آن شفاعت توقف می نمود زیرا که او را استیهال نمیدید. مجدالدین دیگر باره شفاعت کرد و قاضی القضاة شرم داشت که رد کند، ابن یونس را تعدیل کرد و او مدتی بعدالت مشغول بود و ثروتی تمام داشت بعد از آن بخدمت رفت و از مرتبه ای بمرتبه ای تنقل میکرد تا بوزارت ناصر رسید و در سنهٔ ثلاث و ثمانین و خمسمائه (۵۸۳ هـ . ق.). خلیفه بفرمود تا خلعت وزارتش بپوشانیدند و همهٔ ارکان دولت و اکابر ملک پیاده با او بدیوان رفتند و قاضی القضاة دامغانی که بعدالت او راضی نبود، با جماعتی پیاده میرفت و او مردی مسنّ بود و باصره ضعیف شده بود در راه می افتاد و بسر درمی آمد و می گفت لعنت بر درازی عمر باد یعنی آن روز بعدالت او راضی نبودم امروز وزیرش می بینم و من پیاده در پیش اسب او میروم. و چون مدتی در وزارت متمکن شد ناصر او را لشکری جرّار بداد و بجنگ سلطان طغرل فرستاد بجانب همدان در سنهٔ اربع و ثمانین و خمس مائه (۵۸۴ هـ . ق.). و طغرل در همدان بود. چون از آمدن لشکر خبر یافت حیلتی کرد ناگاه لشکر خود را بر سر لشکر بغداد فرود آورد و جنگ درپیوست و در حال لشکر خلیفه شکسته شدند و خزاین و اسلحه تمامت بغارت بردند، وزیر بر استری ایستاده بماند و مصحفی در دست گرفته، جماعتی از لشکر او را بر در بارگاه سلطان بردند و ساعتی بداشتند آنگاه اجازهٔ دخول حاصل شد. وزیر در پیش سلطان طغرل شد بی خوفی و رعبی. سلطان گفت شما بچه دلیری روی بمملکت ما نهاده اید و لشکرها کشیده؟ وزیر بی دهشت گفت: امیرالمؤمنین ناصر خلیفه چون خبر یافت از بیدادی که شما بر رعایا میکنید و مسلمانان را بناحق می رنجانید لشکر را فرمود تا با شما جهاد کنند. طغرل هیچ جواب درشت نگفت و بفرمود تا او را بخیمه ای نزدیک ببارگاه فرود آوردند و چند ماه پیش او بماند و با او از شهر بشهر نقل می کرد و شب و روز بتلاوت قرآن و مداومت نماز و روزه می گذرانید و عاقبت حیلتی کرد و خود را بسلطان بست و به اجازت او بموصل رفت و از آنجا به بغداد آمد و در خانهٔ خویش بباب الازج پنهان شد و حنبلی مذهب بود و بقیهٔ احوال او گفته شود و مردم انهزام لشکر خلیفه را با سوء تدبیر او نسبت میکردند زیرا که امراء لشکر میخواستند که در موضعی ایمن فرود آیند بنزدیکی همدان تا لشکر اتابک شهید قزل ارسلان بن ایلدگز که ممدوح ظهیرالدین فاریابی و افضل الدین خاقانی و اثیرالدین اخسیکتی واحمدبن منوچهر همدانی و بسیاری از افاضل شعرا بود، برسند چه اتابک با خلیفه مقرر کرده بود که چون لشکر بجنگ سلطان طغرل فرستد او بلشکر خویش مدد دهد. وزیر توقف نکرد و بهمدان رفت و کان امره ماکان. ابن اثیر مورخ گفت که من با صلاح الدین یوسف بن ایوب بودم که مصر و شام داشت و خبر رفتن وزیر بجنگ سلطان طغرل بیاوردند او گفت لشکر وزیر اگر چه بسیار و تمام آلات اند زود شکسته شوند و ناگاه خبر بما رسد. گفتند ملک این حالت را چگونه تقریر می فرماید؟ گفت وزیر از اهل قلم است و شک نیست که احوال اهل شمشیر نداند و از قوانین محاربت و مداخل و مخارج آن بی وقوف است و خبرت و ممارست ندارد و معهذا او را غرور وزارت و حسن کفایت در اعمال و اموال چنان راسخ شده باشد که نخواهد برأی دیگری کار کند و البته دم استقلال زند و نیز لشکر چنانکه باید مطاوعت او ننمایند و این امور مستلزم انهزام و تفرق است. ابن اثیر میگوید بعد از اندک مدتی خبر شکسته شدن لشکر و اسیر شدن وزیر برسید. صلاح الدین گفت: {/Bهََذََا تَأْوِیلُ رُءْیََایَ مِنْ قَبْلُ .۱۴-۱۸۱۲:۱۰۰/} و پیش از این گفتیم که چون بخلیفه خبر شکسته شدن لشکر رسید چه کرد باعادهٔ آن احتیاج نیفتد. و اما وزیربن یونس چون به بغداد آمد ناصر خلیفه پسر بخاری را نیابت وزارت داده بود و باز معزول کرده در آن حال ابن حدیده وزیر بود ابن یونس را باز طلبید و مخزن به او بسپرد و کار دواوین بأسرها به او حواله فرمود و او با این کارها بهم نیابت وزارت نیز می کرد و دیگر بار معزول گشت و مدتی در عزل بماند و باز استادالدّار شد و دواوین به او سپردند تا آنگاه که ابن قصاب در سنهٔ تسعین و خمسمائه (۵۹۰ هـ . ق.). وزارت یافت ابن یونس را معزول کرد و بگرفت و بحبس فرستاد و کار بر او تنگ شد و در حبس بمرد -انتهی. رجوع شود به تجارب السلف چ طهران صص ۳۲۷ -۳۲۹.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.