(اَ بُ) (اِ.) (عا.) مخفف «ابوالقاسم» است و بیشتر آن را در مقام کوچک شمردن و خطاب به آشنا و خویشاوند که با او رو دربایستی نداشته باشند به کار میبرند.
فرهنگ فارسی معین
[ اَ بُ ] (اِ) به لوترا، شرمِ مرد.
لغتنامه دهخدا
[ اِ بِ لی ی ] (ع ص نسبی) رجل ابلی؛ مردی اشتردار. (مهذب الاسماء).
[ اِ ] (ع مص) هویدا شدن. وضوح.
[ اِ ] (ع اِ) خاک و لای مصر آنگاه که نیل فرونشیند. طین مصر.
در ادیان سامی، موجودی که باعث رانده شدن آدم و حوا از بهشت شد؛ مظهر شر و بدی که انسان را گمراه میکند؛ عزازیل: از ابلیس هرگز نیاید سجود/ نه از بدگهر نیکویی در وجود (سعدی۱: ۹۸). δ ...
فرهنگ فارسی عمید
[ اِ ] (اِخ) نام قریه ای به مصر و نیز نام خره ای که قریهٔ ابلیل بدانجا است.
[ ] (اِخ) قبیله ای از سیاهان.
[ بَ ] (ص مرکب) متملق. چاپلوس. آنکه هرچه دیگری گوید تصدیق کند خوش آمدِ گوینده را.
[ اَ لِ دِ بُ ] (اِخ) وردان، ملقب به کنکر. او از اصحاب علی بن الحسین علیهماالسلام است و گویند پس از شهادت حضرت حسین بن علی علیه السلام همهٔ شیعیان از مذهب خویش بگشتند جز چهار تن و آنان اب ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.