[ اَ کَ / کِ ] (نف مرکب) که ابر تولید کند. که جاذب و جالب ابر باشد. ابرگیر: دریا، جنگل و کوه ابرکش باشد.
لغتنامه دهخدا
[ اَ بَ ] (اِخ) ابرقو. ابرقوه.
[ بِ ] (اِخ) از دیه های الجبل. (تاریخ قم ص ۱۳۶).
[ جَ رَ یِ ؟ ] (اِخ) همان جزیرهٔ بزرگی که در قسمت تنگ خلیج فارس واقع شده است و امروز کشم نامیده میشود و آنرا جزیرهٔ طویله نیز میگفتند و ظاهراً همان جزیره ای است که در کتب جغرافی قدیم بنا ...
[ جَ رَ یِ ؟ ] (اِخ) همان جزیرهٔ ابرکافان است. رجوع به کلمهٔ مزبور شود.
[ ] (اِخ) از دیه های قم است. رجوع به تاریخ قم ص ۱۱۸ شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.