۱. گردوخاک؛ غبار: از آوار اسبان و گرد سپاه / بشد روشنایی ز خورشید و ماه (فردوسی: لغتنامه: آوار). ۲. خاک، سنگ، آجر، گچ، تیر، و دیگر مصالح ساختمانی که هنگام خراب شدن بنا فرومیر ...
فرهنگ فارسی عمید
(ص) از خانمان و یا وطن و جز آن دورافتاده. دربدر: لجاج و مشغله ماغاز تا سخن گویم که ما ز مشغلهٔ تو ز خانه آواریم. ناصرخسرو. بمن سپرد و ز من بستدند فرعونان شدم بعجز و ضرورت ز خانمان آوار. ...
لغتنامه دهخدا
(شُ)(مص ل.)۱ - خراب شدن، فرو ریختن.۲- (عا.) وارد شدن ناگها نیِ تعداد زیادی مهمان بر کسی.
فرهنگ فارسی معین
[ جَ / جِ ] (اِ) آوارچه. روزنامه و فرد حساب یومیه. (بهار عجم). گمان میکنم این کلمه مصحف اَوارِجه معرّب اواره است: الاوارجه؛ من کتب اصحاب الدواوین فی الخراج و نحوه. (فیروزآبادی: وَرَج). ال ...
۱. گمگشته. ۲. سرگشته؛ سرگردان. ۳. بیخانمان؛ دربهدر. ۴. دور از وطن.
[ رَ / رِ ] (ص) آوار. از وطن دورافتاده. سرگردان. دَربِدر. غریب : ایا گم شده بخت و بیچارگان همه زار و غم خوار و آوارگان.فردوسی. که آوارهٔ بدنشان رستم است که از روز شادیش بهره کم است...فر ...
[ رَ / رِ ] (اِ) حساب. دفتر حساب. اوارجه. آمار. آماره. آوار که حسابهای پراکندهٔ دیوانی در آن نویسند: بس دیر نمانده ست که ملک ملکان را آرند بدیوان تو آواره و دفتر.معزی.
حالت آواره بودن؛ دربهدری؛ بیخانمانی؛ سرگردانی: چو خواهم شد اکنون به بیچارگی / در این ره نبینم جز آوارگی (نظامی۶: ۱۱۵۶).
1. مربوط به سنگ یا رسوبی که بیشتر از قطعات شکستۀ سنگ یا کانیها تشکیل و مسافتی را از منشأ خود دور شده باشد|||2. بافت چنین سنگی |||* مصوب فرهنگستان اول [زمینشناسی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
(حامص) آوارگی. || (اِ) خاکها و سنگهای توده از خرد شدن و فروریختن کوه.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.