[ تَ / تِ ] (ن مف / نف)
درهم کرده. مخلوط. ممزوج. مشوب. مختلط.
ملبوک. آگسته. مدوف :
طلخی و شیرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر
بآپیون.رودکی.
- آمیخته تر بودن با کسی یا
چیزی؛ سازگارتر، مألوف تر، مأنوس تر بودن
با آن :
ای رفیقان سخن راست بگویم شنوید
طبع من باری، با شوّال
آمیخته تر.فرخی.
- آمیخته شدن؛ درهم شدن. اختلاط.
(زوزنی). امتزاج. تمازج. التیاث. اِخلاص.
تألف. تهویش. تأشّب. ارتباک. تهاوش.
تهوش.
- آمیخته کردن؛ آمیختن.
- آمیخته ها؛ اضغاث.