معنی

[ رَ ] (اِ) مفصل و بند و میان بازو و ساعد از طرف وحشی. مرفق. آرج. آرن. آران. وارَن. وارنج. آرنگ. رونکک : گهی ببازی بازوش را فراشته داشت گهی به رنج جهان اندرون بزد آرنج. ابوشکور. آستین ازبرای رنج و الم تا به آرنج برزنی هر دم.اسدی (از شعوری). زبهر سنگ ملمع که آیدت در دست بسا کسان که شکستی بسنگشان آرنج. امیرخسرو دهلوی. || یاز. ذراع. اَرَش.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.