[ رِ ] (اِ) شهوت. (ربنجنی). اشتهاء. (حبیش تفلیسی). قوّتِ جذب ملایم. هوی ََ. هوا: همی ز آرزوی ... -ر، خواجه را گه خوان بجز زونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی. برِ شاه مکران فرستاد و گفت که ...
لغتنامه دهخدا
[ رِ خوا / خا ] (نف مرکب) شهوی. شهوانی. || متمنی. راجی. مشتهی : دل شه چو زآن نکته آگاه شد از آن آرزو آرزوخواه شد.نظامی.
[ رِ مَ ] (ص مرکب) مشتاق. شایق : فریدون نهاده دو دیده براه سپاه و کلاه آرزومند شاه.فردوسی. دوان آمد ازبهر آزارتان همان آرزومند دیدارتان.فردوسی. چو آگاه شد خسرو از کارشان نبود آرزومند د ...
۱. به حال آرزومندی. ۲. مانند آرزومندان.
فرهنگ فارسی عمید
۱. میل؛ رغبت؛ شوق؛ اشتیاق. ۳. [قدیمی، مجاز] دلباختگی؛ عاشقی.
[ رِ مَ ] (حامص مرکب) شوق. اشتیاق. پویه. تعطش. بَهْش. التیاع. توق. صبابت : سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی ندا آمد که واثق شو بالطاف خداوندی. حافظ. ورای حد تقریر است شرح آرزومندی. حافظ. ح ...
"
[ رِ ] (اِ مرکب) جای آرزو: در آن آرزوگاه فرخاردیس نکرد آرزو با معامل مکیس.نظامی.
[ رِ ] (اِ) آرزو، در تمام معانی.
[ نِ رِ ] (اِخ) نام یکی از شعرای هند و در فرهنگ آنندراج به اشعارش در موارد عدیده استشهاد شده است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.