مربوط به موم یا از جنس آن
(ص نسبی) منسوب به موم. آنچه نسبت به موم دارد. از موم. (یادداشت مؤلف). منسوب به موم و به رنگ موم. (ناظم الاطباء). - مومی کردن جسد میت؛ مومیایی کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به مومیا و مومیایی ...
لغتنامه دهخدا
اشارهشده به او؛ نامبرده.
فرهنگ فارسی عمید
(ص نسب.) جسدی که برای سالم ماندن آن ر ا بوسیلة مواد نگهدارنده مانند موم و مومیا پوشاندهاند.
فرهنگ فارسی معین
[ دَ ] (مص مرکب) مومیایی بخشیدن. مومیا دادن. || درمان بخشیدن. چاره سازی کردن. شفا دادن : کار جزع و لعل تست آزردن و بنواختن هرکه را این بشکند آن مومیایی می دهد. خاقانی. تیرگی چند روشنایی ...
روشی برای حفظ جسد که در آن امعاواحشا و مغز را پیش از خواباندن جسد در سدیمکربنات از بدن خارج میکردند و سپس جسد را در نوارهای پارچهای میپیچیدند [باستانشناسی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
نقابی گچی یا چوبی که سیمای متوفی را بر روی آن نقش میکردند و آن را بر روی سر جسد مومیاییشده قرار میدادند [باستانشناسی]
تهیهشده از موم؛ مومی.
اعتماد مردم به اینکه فعالیتهای دولت نه در جهت منافع افراد خاص بلکه در جهت رفاه عمومی (public welfare) است [مدیریت]
مخرج مشترک آرا و رویکردهای بخش معینی از جامعه دربارۀ موضوعات مرتبط با سیاست و اخلاق و مانند آنها که ازطریق نظرسنجی به دست میآید [جامعهشناسی] ...
نوعی اوراق قرضه شهرداری که منبع تأمین مالی آن بهجای درآمد یک طرح مشخص، اعتبار و قدرت مالیاتستانی مرجع صادرکننده است [اقتصاد]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.