سبک

معنی

[باستان‌شناسی] مجموعه‌ای از خصیصه‌های متمایزکنندۀ گروهی از آثار در دورۀ زمانی و گسترۀ مکانی معین|||[ورزش] شیوۀ خاص اجرای مهارت‌ها و فنون در بسیاری از رشته‌های ورزشی

[باستان‌شناسی]

انگلیسی

style

واژه‌های مشابه

سبک

سایاگ (سیاق تازی شده سایاگ است که از پارسی به تازی رفته)، شیوه، روند، روش، روال

فرهنگ واژه‌های سره

سبک

[باستان‌شناسی] مجموعه‌ای از خصیصه‌های متمایزکنندۀ گروهی از آثار در دورۀ زمانی و گسترۀ مکانی معین|||[ورزش] شیوۀ خاص اجرای مهارت‌ها و فنون در بسیاری از رشته‌های ورزشی ...

واژه‌های مصوب فرهنگستان

سبک

[ سَ بُ ] (ص) پهلوی سپوک (سبک، چابک)، پارسی باستان سپوکا، ایرانی باستان ثراپو، در سانسکریت ترپرا، افغانی سپوک ، گیلکی سبوک (در دیه ها:سوبوک)، فریزندی سووک ، یرنی سوک ، نطنزی ساوک ، سمنانی ...

لغت‌نامه دهخدا

سبک

[ سَ بُ ] (اِ) نام آهنگی است در موسیقی. رجوع به آهنگ شود. || (ص) در اصطلاح موسیقی بنوعی از آهنگ گفته میشود که قابل تفهم عامه باشد مثل موسیقی جاز که این موسیقی در مقابل سنگین که عبارت از ...

لغت‌نامه دهخدا

سبک

[ سُ بِ ] (ص) سست. || (اِ) سستی. (برهان).

لغت‌نامه دهخدا

سبک آمدن

[ سَ بُ مَ دَ ] (مص مرکب) زود آمدن. با سرعت آمدن : انتظار نان ندارد مرد سیر که سبک آید وظیفه یا که دیر.مولوی.

لغت‌نامه دهخدا

سبک اسلحه

۱. (نظامی) سربازانی که سلاح سبک مانند تفنگ و مسلسل دارند. ۲. [قدیمی] سربازانی که شمشیر، کمان، و نیزه داشتند.

فرهنگ فارسی عمید

سبک بار

۱. [مقابلِ گران‌بار] کسی که بار سبک بر دوش داشته باشد. ۲. حیوان بارکش که بارش سبک باشد. ۳. [مجاز] شخص فارغ و آسوده و بی‌خیال و مجرد: در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی ست / آن به ک ...

فرهنگ فارسی عمید

سبک بال

۱. پرندۀ تیزپر. ۲. پرندۀ کوچک. * سبک‌پر.

فرهنگ فارسی عمید

سبک تعریف

رویکرد یا نوع زبانی که تهیه‌کنندگان فرهنگ، باتوجه‌به گسترۀ فرهنگ و مخاطب‌های آن، برای ارائۀ تعریف‌ها برمی‌گزینند [زبان‌شناسی] ...

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مشابه بیشتر

سبک

معنی

انگلیسی

واژه‌های مشابه

سبک

سبک

سبک

سبک

سبک

سبک آمدن

سبک اسلحه

سبک بار

سبک بال

سبک تعریف

پیشنهاد شما

واژه‌نامه‌ها