← تغییر آستانۀ معیار
تاریک؛ تیره. * تار شدن: (مصدر لازم) تیره شدن؛ تاریک شدن. * تار کردن: (مصدر متعدی) تاریک کردن؛ تیره ساختن. * تاروتور: [عامیانه] بسیارتیره و تاریک.
فرهنگ فارسی عمید
= * تارومار * تارومار: ‹تالومال› ۱. پریشان، پراکنده؛ ازهمپاشیده؛ زیروزبرشده. ۲. نیستونابود.
جسم جامدی که ابعاد سطح مقطعاش بسیار کوچکتر از طول آن است [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
(اِ) چیز دراز بسیار باریک مثل موی و لای ابریشم و رشتهٔ پنبه و تنیدهٔ عنکبوت. (فرهنگ نظام). تانهٔ بافندگان که نقیض پود است. (برهان) (انجمن آرا). ریسمان جامه که بهندی تانا گویند. (غیاث اللغات ...
لغتنامه دهخدا
(ص) محمد معین در حاشیهٔ برهان قاطع آرد: اوستا: تثره (تاریک) (از تمسره ، تنسره )، هندی باستان: تمیسره (تاریک)، پهلوی: تار، کردی: تاری ، افغانی: تور، استی: تلینگه ، تلینگ (تاریکی، تاریک)، ...
[ تارر ] (ع ص) فربه و باگوشت. || مرد غریب بعیدالوطن. || ضعیف و سست از گرسنگی و جز آن. (منتهی الارب).
[ رِ تَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) تار طراز. طراز معرب تراز باشد. تار منسوب به تراز. تار بسیار باریک که جامهٔ پادشاهان را با آن می بافتند، تاری که در کارخانه های مخصوص برای بافتن جامه های ن ...
تار آوا
فرهنگ واژههای سره
هریک از رشتههای طناب که با رشتهای دیگر تابیده شده باشد [حملونقل دریایی]
[ رِ عَ کَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) پردهٔ عنکبوت. بیت عنکبوت. نسج عنکبوت. کارتنک. دهنه. تنیدهٔ عنکبوت. دام عنکبوت. تنسته. کره. کرتینه. ابرکاکیا. ابرکاکیاب. ابرکاکیان. کناغ. رجوع به «تار» و ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.