بزرگی به خود گرفتن؛ خود را بزرگ پنداشتن؛ بزرگمنشی نمودن؛ بزرگی فروختن به دیگران.
فرهنگ فارسی عمید
[ تَ کَ بْ بُ نَ / نِ ] (ق مرکب) بطور تکبر و بزرگ منشی و بطور بوج و پغار. (ناظم الاطباء). رجوع به تکبر شود.
لغتنامه دهخدا
[ مُ تَ کَ بْ بِ ] (ع ص) کسی که بزرگ منشی می کند ... بزرگ منش و خودبین و خودپسند و مغرور و آن که بزرگی را بخود می بندد و خویشتن را ستاینده. (از ناظم الاطباء). بزرگ منش. (آنندراج) (مهذب ا ...
(مُ تَ بِ) [ ع. ] (اِ.)۱- آنکه از راه استثمار دیگران نیرومند و توانگر شدهاست.۲- استثمارگر.
فرهنگ فارسی معین
گردنکش، خودخواه
فرهنگ واژههای سره
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.