۱. تک؛ یگانه؛ یکه. ۲. کسی که همدم و همصحبت نداشته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
[ تَ دَ ] (مص مرکب) منفرد ماندن. جدا از دیگران ماندن. شذوذ. بی همراه شدن : چو تنها بماند آن شه پرخرد بترسید کز لشکرش بد رسد.فردوسی. رجوع به تنها و دیگر ترکیبهای آن شود.
لغتنامه دهخدا
[ تَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب) تنهاخوار. که تنها خورد: مخور تنها گرت خود آب جوی است که تنهاخور چو دریا تلخ خوی است.نظامی. رجوع به مادهٔ قبل و تنها و دیگر ترکیبهای آن شود.
[ تَ رَ / رُو ] (نف مرکب) تنهارونده. تنهاخرام. تک رو: یا چو الیاس باش تنهارو یا چو ابلیس شو حریف نواز.سنائی. شیر تنهارو شریعت را با سگی در خطاب دیدستند.خاقانی. تنهاروی، ز صومعه داران شهر قد ...
شخصی که در تنهایی الکل مصرف میکند [اعتیاد]
واژههای مصوب فرهنگستان
۱. تنها بودن. ۲. بییار و همدم بودن.
[ تَ ] (حامص) تنهائی. رجوع به تنهائی شود.
احساس ناخوشایند عاطفی یا شناختی ناشی از بیکسی [روانشناسی]
[ بِ تَ ] (ق مرکب) منفرد. یگانه. تنها. فرد. جداگانه. (ناظم الاطباء).
[ تَ کُ تَ ] (ترکیب عطفی، ص مرکب، ق مرکب) در تداول عامه، یکه و تنها. تمام تک. تنها. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.