وظیفۀ معین هر بازیکن در بازیهای گروهی
نگاهداشته، نگاره، نگارخانه، نگار، نداری، نخش، نِگار، نگارَک، فرتور، زَمُود، چهره
فرهنگ واژههای سره
بخشی از نمایشنامه یا فیلمنامه که مربوط به یک شخصیت نمایشی است و بازیگری آن را اجرا میکند [سینما و تلویزیون]
واژههای مصوب فرهنگستان
رفتار و کنشی که انتظار میرود یک فرد یا گروه در یک جایگاه اجتماعی خاص انجام دهد [آیندهپژوهی]
آرایههایی که در هنرهای اسلیمی به کار میروند [هنرهای تجسمی]
[ نَ اَ تَ ] (مص مرکب) نقش افکندن. تصویر کردن. نشان و اثر بر چیزی گذاشتن : به یار تا رسد این نامهٔ سرشک آلود چه نقش ها که به بال کبوتر اندازد. طالب (از آنندراج).
لغتنامه دهخدا
(~. بَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) هر کار بیهوده و بی حاصل.
فرهنگ فارسی معین
(~. بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) نقاش.
کسی که صورتی را بر چیزی نقش کند؛ نقاش.
فرهنگ فارسی عمید
الگویی از رفتار و صفتهای شخصیتی و نگرشها که مشخصۀ زنانگی و مردانگی در یک فرهنگ خاص است متـ . نقش جنسیتی [علوم سلامت]
[ نَ تَ ] (مص مرکب) زردوزی کردن. (ناظم الاطباء).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.