مربوط به کام یا در سمت کام
(ص مر.) برخوردار، خوشبخت.
فرهنگ فارسی معین
کامروایی؛ برخورداری از مراد و مقصود؛ نیکبختی.
فرهنگ فارسی عمید
[ کامْ ] (حامص مرکب) نیکبختی و اقبال. تمتع و برخورداری. (ناظم الاطباء). کامرانی. نجاح. ظفر. فوز. پیروزی. فیروزی. توفیق : کام تو موقوف زاری دل است بی تضرع کامیابی مشکل است.مولوی.
لغتنامه دهخدا
اسم: کامیار (پسر) (فارسی) (تلفظ: kāmyār) (فارسی: کاميار) (انگلیسی: kamyar) معنی: کامیاب، با شادی و با خوشحالی، ( اَعلام ) امیر کمال الدین ابن اسحاق، قاضی ارزنجان یکی از بزرگان امرای علاءالد ...
فرهنگ واژگان اسمها
(اِخ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در ۴۲هزارگزی شمال باختری الیگودرز و ۱۸هزارگزی باختر راه شاه زند به ازنا. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر که دارای ۵۵ تن سک ...
باری
فرهنگ واژههای سره
[ اَ ] (ع اِ) جِ اَکمام. ججِ کِمّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جِ کِمّ. (اقرب الموارد). جِ کم، به معنی غلاف غورهٔ نخستین خرما و غلاف شکوفه باشد. (از آنندراج). و رجوع به اکمام و کم شود.
[ تَ ] (مغولی، اِ) مأخوذ از تازی تعاقب و نیک کوشیدن در راندن. (ناظم الاطباء). به لغت مغولی تکاپوی به تعجیل و سرعت بود. (سنگلاخ چ لندن ص ۱۵۷): و فوجی از بهادران لشکر فیروزی اثر ایشان را ...
[ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب) سرکشی. خودسری. (ناظم الاطباء). استبداد. استبدادبالرأی. خودرائی. لجاج. یک دندگی. یک پهلویی : بمهر اندر نمودی زود سیری مرا دادی بخودکامی دلیری. (ویس و رامین). بگ ...
(اِ.) ظرف بزرگ مسی پایه دار که در آن شراب یا نوشیدنی ریخته در مجالس میگذارند.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.