فرد مبتلا به فلجی
[ فَ ] (اِ) زنجیر در. کلیدان در. غلق. (یادداشت مؤلف): در به فلجم کرده بودم استوار در کلیدان اندرون هشتم مدنگ. علی قرط اندکانی. دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست فروبند در خانه به فلج و ...
لغتنامه دهخدا
[ فَ ] (ع اِ) گزند. (منتهی الارب). || نیمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، فلوج. || جوی خرد. (منتهی الارب). رجوع به فُلُج شود. || (مص) فیروزی و رستگاری یافتن. (منتهی الارب) (اقر ...
[ فَ لَ ] (اِخ) دهی است از بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه دارای ۴۰ تن سکنه. آب آن از قنات و محصولش غله، پنبه و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ فَ لَ جَ ] (معرب، اِ) سرخس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فلجون شود.
[ فُ جَ ] (ع اِمص) پیروزی و رستگاری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
[ فَ جَ ] (ع اِ) قطعه ای از جامهٔ مخطط. (از اقرب الموارد).
[ فَ جِ ] (اِخ) از بلاد فارس. (معجم البلدان).
ویژگی فرد مبتلا به تکاندامفلجی؛ مربوط به تکاندامفلجی [علوم پایۀ پزشکی]
واژههای مصوب فرهنگستان
فرد مبتلا به دوپافلجی [علوم پایۀ پزشکی]
قطع ضربان ماهیچۀ قلب با سرد کردن قلب در طول عمل جراحی قلب [علوم پایۀ پزشکی]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.