محل نگهداری و نمایش آثار باستانی و هنری و مجموعهها و اشیای نفیس|||متـ . گنجینه|||* مصوب فرهنگستان اول
[ زَ / زِ ] (اِ) به ترکی چکمه گویند. (از برهان). چکمه و معرب آن موزج است. (از المعرب جوالیقی ص ۳۱۱). خف. موزج. (دهار) (منتهی الارب). مندل. مندلی. نخاف. قسوب. (منتهی الارب). یک نوع پاافزار که ...
لغتنامه دهخدا
(~. نَ دَ) (مص ل.) اقامت کردن.
فرهنگ فارسی معین
[ زَ / زِ زَ ] (اِ مرکب) حیوانی است سرخ که بر او نقطه های سیاه بود و از ذراریح خردتر باشد و در وقت انگور بر خوشه نشیند و در خاصیت به ذراریح نزدیک است. کفش دوز. طینوث. (ریاض الادویه).
[ زَ / زِ ] (نف مرکب) مدمل. (یادداشت مؤلف).
[ زَ / زِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) چکمه بپا و چکمه پوشیده. (ناظم الاطباء).
[ زَ / زِ ] (نف مرکب) اسبی که دندان می گیرد و می گزد سوار خود را. (ناظم الاطباء). اسب گزنده مر سوار خود را. (آنندراج).
[ سَ زَ / زِ ] (اِ مرکب) کفشی باشد که بر بالای موزه پوشند. و جرموق معرب آن است. (برهان) (آنندراج) (رشیدی): بشست روی و بیامد کشیده موزهٔ حسن که میخ زر سزدش بر نعال سرموزه. نزاری قهستانی ( ...
۱. = پاافزار ۲. چکمه.
فرهنگ فارسی عمید
[ چَ گِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نوک برگشتهٔ موزه. (ناظم الاطباء).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.