بروز دادن دشمنی و مقابله با دیگران در عمل یا احساس یا نگرش
ستیز، دشمنی
فرهنگ واژههای سره
(خُ مَ) [ ع. خصومة ] (اِمص.) دشمنی، عداوت.
فرهنگ فارسی معین
[ خُ مَ ] (ع اِمص) عداوت. دشمنی. منازعة. نبرد. جنگ. (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). مُلازَّه لِزاز. (یادداشت بخط مؤلف): این قوم که حدیث ایشان یاد می کنم سالهای دراز است تا گذاشته اند و ...
لغتنامه دهخدا
[ خُ مَ اُ دَ ] (مص مرکب) دشمنی افتادن. عداوت افتادن.
تحقیر یا خوار شمردن کسی تنها بهدلیل جنسیت او [علوم سلامت]
واژههای مصوب فرهنگستان
تحقیر یا خوار شمردن کسی تنها بهدلیل جنسیت او [مطالعات زنان]
نوعی تحقیر کردن مبتنی بر جنسینگی، مانند اشاره به زنان با اسامی تحقیرآمیز دال بر اعضای خاص بدن آنان [حقوق]
نوعی تحقیر کردن مبتنی بر جنسینگی، مانند اشاره به زنان با اسامی تحقیرآمیز دال بر اعضای خاص بدن آنان [مطالعات زنان]
[ خُ مَ نُ / نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) خصومت کردن. دشمنی کردن.
[ خُ مَ کَ دَ ] (مص مرکب) دشمنی کردن. عداوت کردن. پیکار کردن : خواستم کز مهربانی بوسه ای رویش زنم خشم من با من خصومت کرد و از من کین کشید. امیرمعزی. سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهی است من ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.