1. مربوط به دستور زبان|||2. ویژگی جملهای که با قواعد ارائهشده در دستور خاص یک زبان مطابقت دارد
کسی که تخصص او در حوزۀ دستور است |||متـ . دستورنویس [زبانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ دَ دَ ] (مص مرکب) اجازه دادن. رخصت دادن. اذن دادن. اذن. (ترجمان القرآن) (دهار) اباحة. اجازة. (منتهی الارب): آصف برخاست و سوی سلیمان آمد و گفت ای پیغمبر خدای مرا دستوری ده تا به مسجد شو ...
لغتنامه دهخدا
[ دَ تَ ] (مص مرکب) اجازت یافتن. رخصت یافتن : احمدبن عبدالعزیز دستوری خواست از موفق که به عرب رود دستوری یافت. (سیستان ص ۲۴۸). دستوری یافت که دیگر روز برود. (تاریخ بیهقی). بونصر دبیر خوی ...
ابهام ناشی از صورتبندی متفاوت سازهها نسبت به یکدیگر|||متـ . ابهام ساختی structural ambiguity, |||constructional homonymy/constructional homonimity [زبانشناسی] ...
توالی قاعدهمند واحدهای دستوری [زبانشناسی]
ویژگی جملهای که با قواعد دستور زبان مطابقت ندارند|||متـ . نادستوری [زبانشناسی]
رابطه ساختاری خاص میان واژههایی که همنشینی دارند [زبانشناسی]
قابلیت همآیی دستوری واژهها [زبانشناسی]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.