ویژگی فرد دچار درماندگی
[ دَ دَ / دِ کَ دَ ] (مص مرکب) مانده کردن. عاجز کردن. ناتوان ساختن. إعضال. إعیاء. (از منتهی الارب ).
لغتنامه دهخدا
[ دَ دِ ] (حامص مرکب) درمان دادن. چاره سازی. دلسوزی نسبت به دیگران از راه درمان کردن دردها و دشواریهای آنان. مداوا. معالجه : دردستانی کن و درماندهی تات رسانند به فرماندهی.نظامی.
[ اَ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) درویش عاجز. (مقدمهٔ التفهیم ص قلج). عاجز. درمانده. متحیر: رافع بخوارزم آمد تنها و اندر مانده برباطی اندر شد. (تاریخ سیستان). - ستارگان اندرمانده؛ ستارگان متح ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.