دورهای از تاریخ که وجه مشخصۀ آن مجموعهای از رویدادهای ویژۀ مرتبط با یکدیگر است
(عَ) [ ع. ]۱- (مص م.) شناختن امری.۲- حفظ کردن.۳- (مص ل.) پیمان بستن.۴- (اِ.) پیمان، میثاق.۵- روزگار، عصر، دوره.۶- به گردن گرفتن و ملتزم شدن امری، ضمان. ؛ ~ بوق یا دقیانوس کنایه از: زمان ...
فرهنگ فارسی معین
۱. پیمان؛ قرارداد؛ قولوقرار. ۲. روزگار؛ زمان. ۳. (اسم مصدر) به عهده گرفتن؛ ضمان. ۴. [قدیمی] فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات؛ منشور. ۵. [قدیمی] عهدنامه؛ پیماننامه ...
فرهنگ فارسی عمید
[ عَ دِ اَحْ لِ اِ تِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) مرحله ای است از مراحل زندگی بشر و بعقیدهٔ علمای فن، بشر در این مرحله فقط از حیث قوای عقلی از حیوان برتر بود و هیچگونه صنایعی نداشت و از وجود آت ...
لغتنامه دهخدا
[ عَ دِ حُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) پیمان حضوری. پیمان که رودرروی کنند. || این اصطلاح در دستور زبان عرب به «ال» داده شده است هرگاه مصحوب آن حضور داشته باشد، مانند: لاتشتم الرجل؛ یعنی این ...
زمان کهن
فرهنگ واژههای سره
پیمان شکن
[ عَ نِ وِ تَ ] (مص مرکب) نوشتن پیمان و قرارداد. معاهده نوشتن. عهد نبشتن.
[ عَ پَ یْ / پِ یْ وَ تَ ] (مص مرکب) پیمان بستن. شرط و قرارداد نهادن : بسیار سخن و پیغام رفت تا قرار گرفت بر آنکه عهدی پیوستند میان ما و برادر. (تاریخ بیهقی).
[ عَ / عِ دَ ] (ع اِ) باران نخستینِ بهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ابتدای باران وَسمی. (از اقرب الموارد). || محلی که آفتاب بر آن نتابد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان).
[ عَ شِ کَ ] (نف مرکب) پیمان شکن. (ناظم الاطباء). ناقض عهد. نقض کنندهٔ عهد. ناکث. زنهارخوار: خدای داند بهتر که چیست در دل من ز بس جفای تو ای بیوفای عهدشکن.فرخی. چون عهدهٔ عهد بازجویند جز ع ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.