هنگامه، غوغا، شورش، آشوب
فرهنگ واژههای سره
[ بَ لْ ] (از ع، اِ) بلوی. زحمت. (غیاث اللغات). مشقت : نزد عاشق درد و غم حلوا بود لیک حلوا بر خسان بلوا بود.مولوی. || شورش. غوغا. هنگامه. ازدحام. || عدم انقیاد. سرکشی. (ناظم الاطباء). ...
لغتنامه دهخدا
[ بِ لْ ] (اِ) سر تیر پوشش خانه که از دیوار بیرون آمده باشد. (ناظم الاطباء).
[ ] (اِ) شقراق است. (فهرست مخزن الادویه). بلواسه. رجوع به شقراق شود.
اسم: بلواژ (دختر) (کردی) معنی: آبگینه ( نگارش کردی
فرهنگ واژگان اسمها
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.