حالتی ذهنی که در آن فرد احساس میکند عملی تکراری را باید انجام دهد و قادر به مقاومت در برابر آن نیست
(اِ) [ ع - فا. ] (ص نسب.) خدمت نظام وظیفه، سربازی.
فرهنگ فارسی معین
ناگزیری، ناگزیرانه، نادان، ناخواسته، ناچاری، زوری، به زور، بایسته، از روی ناچاری
فرهنگ واژههای سره
ریزاندامگانی که تنها در نبود اکسیژن میتواند زندگی کند [مهندسی محیط زیست و انرژی]
واژههای مصوب فرهنگستان
مدتزمان توقف در یک سفر به دلیل توقف جریان تردد [حملونقل درونشهری - جادهای]
مصرف مهارناپذیر فرد که در آن فرد علیرغم مواجه شدن با مشکلات، به مصرف ادامه میدهد و غالبا برای پیشگیری از وقوع علائم قطع مصرف است [اعتیاد]
نوعی میانآسایی که رخداد آن برای بقا الزامی است [زیستشناسی]
بخشی از اثر گرمایی غذا که صرف تأمین انرژی لازم برای گوارش و جذب و سوختوساز مواد غذایی میشود [تغذیه]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.