ماهیچه‌

واژه‌های مصوب فرهنگستان

معنی

بخشی از قالب که برای شکل دادن به قسمت‌های خالی و داخلی قطعۀ ریختگی همراه با قالب یا جداگانه ساخته می‌شود

[مهندسی بسپار - تایر]

انگلیسی

core

واژه‌های مشابه

ماهیچه‌

بخشی از قالب که برای شکل دادن به قسمت‌های خالی و داخلی قطعۀ ریختگی همراه با قالب یا جداگانه ساخته می‌شود [مهندسی مواد و متالورژی]

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ماهیچه‌آماس استخوانشی

ماهیچه‌آماس همراه با رسوبات استخوانی که ماهیچه را شبیه به استخوان می‌کند [علوم پایۀ پزشکی]

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ماهیچه‌بازساختی

مربوط به بازسازی ماهیچه‌ها و جراحی ترمیمی آنها [علوم پایۀ پزشکی]

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ماهیچه‌بان

ماده‌ای تارچه‌ای (fibrillar) که از یاخته‌های ماهیچه‌ای در دوران جنینی به وجود می‌آید [علوم پایۀ پزشکی]

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ماهیچه‌برداری

برداشتن بخشی از ماهیچه [علوم پایۀ پزشکی]

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ماهیچه‌بُری

بریدن یا شکافتن ماهیچه‌ها یا بافت‌های ماهیچه‌ای [علوم پایۀ پزشکی]

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ماهیچه‌تارچه

هریک از رشته‌های بسیار باریکی که به‌صورت موازی با محور ماهیچه‌تار قرار دارند و با چشم غیرمسلح، به کمک برخی اسیدهای آشکارساز، دیده می‌شوند [علوم پایۀ پزشکی] ...

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ماهیچه‌تَنده

یاخته‌ای رویانی که در مسیر تکوین به یک یاختۀ ماهیچه‌ای متمایز تبدیل می‌شود |||متـ . گوشت‌تَنده sarcoblast [علوم پایۀ پزشکی]

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ماهیچه‌تَنده‌ای

مربوط به ماهیچه‌تَنده [علوم پایۀ پزشکی]

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ماهیچه‌جنبشی

مربوط به حرکت یا جابه‌جایی ماهیچه‌ها [علوم پایۀ پزشکی]

واژه‌های مصوب فرهنگستان
واژه‌های مشابه بیشتر

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.

واژه‌نامه‌ها

پیشنهاد واژه جدید ثبت گزارش