آگاه کردن؛ آگاهی دادن؛ خبر دادن؛ آگاهانیدن. * اشعار داشتن (کردن): (مصدر متعدی) ۱. خبر دادن؛ باخبر کردن؛ آگاه کردن. ۲. (مصدر لازم) آگاهی داشتن.
فرهنگ فارسی عمید
[ اَ ] (ع اِ) جِ شِعر. نظمها. بیتها. (از فرهنگ نظام). || جِ شَعر. (اقرب الموارد). رجوع به شِعر و شَعر شود.
لغتنامه دهخدا
[ اِ تَ ] (مص مرکب) آگاه کردن. باخبر کردن. خبر دادن. اشعار کردن. و رجوع به اشعار کردن شود.
[ اِ کَ دَ ] (مص مرکب) آگاه کردن. باخبر کردن. خبر دادن. اشعار داشتن. و رجوع به اشعار داشتن شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.