= سور۳
فرهنگ فارسی عمید
[ اَسْ ] (ع اِ) جِ سور. (دهار). باروها. باره ها: جوانب حصار و حواشی اسوار به افراد امراء و آحاد کبراء لشکر سپرد. (ترجمهٔ تاریخ یمینی).
لغتنامه دهخدا
[ اُسْ ری ی ] (ع ص نسبی) منسوب به اساورة. (منتهی الارب).
[ اَ ی ی ] (اِخ) ابوالحسین محمدبن علی بن سابور. رجوع به محمدبن علی... و انساب سمعانی (اسواری) شود.
[ اَسْ ری یَ / اُسْ ری یَ ] (اِخ) یکی از قرای اصفهان و گروهی از علماء و محدثین بدان نسبت دارند. (معجم البلدان) (مرآت البلدان). رجوع به اسوار شود.
[ اَ بُلْ اَسْ ] (اِخ) ابوالسوار. شاووربن فضلون. یکی از پادشاهان ارّان و ارمنستان در نیمهٔ اول مائهٔ پنجم هجری. مقرّ او شهر گنجه بود و او را جنگهای بسیار با ارامنه و روم بوده است و عاقبت بک ...
[ عَ یِ اَ ] (اِخ) ابن محمدبن بابویه اسواری. مکنّی به ابوالحسن. وی منسوب به «اسواریة» بود که قریه ای است از اصفهان. او مردی توانگر و پرهیزکار و متدین بود و از ابن عمران موسی بن بیان روایت ...
(سَ) (اِمر.) پیادة جلد و چابک.
فرهنگ فارسی معین
[ سَ ] (ص مرکب، اِ مرکب) سوارپا. پیادهٔ جلد و چابک. (برهان).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.