pitch

واژه‌های مصوب فرهنگستان

معنی

زیروبمی [زبان‌شناسی]

مشخصه‌ای مربوط به آواشناسی شنیداری که از ترکیب مختصات تواتر و دامنۀ ارتعاش تارهای صوتی به وجود آید

انگلیسی

pitch

واژه‌های مشابه

pitch

گام [حمل‌ونقل هوایی] مقدار پیشروی ملخ در یک دور کامل، اگر سُرش صفر باشد

واژه‌های مصوب فرهنگستان

pitch

نغمه [موسیقی] هر صوتی با زیروبمی مشخص

واژه‌های مصوب فرهنگستان

pitch and toss

نوعی بازی شیر یاخط، بازی بی  دیواری

دیکشنری انگلیسی به فارسی

pitch cap

کلاه زفت که برای شکنجه برسر کسی گذارند

دیکشنری انگلیسی به فارسی

pitch circle

(مکانیک) دایره ی گام (دایره ی فرضی مشخص کننده ی محیط موثر چرخ دنده) [ریاضیات] دایره ی گام

دیکشنری انگلیسی به فارسی

pitch dark

بسیار تاریک، ظلمانی، ظلمات، قیرگون، سیاه، تاریک

دیکشنری انگلیسی به فارسی

pitch into

(عامیانه) حمله کردن (لفظی یا بدنی)

دیکشنری انگلیسی به فارسی

pitch line

[عمران و معماری] خط شیب [زمین شناسی] خط شیب

دیکشنری انگلیسی به فارسی

pitch of the helix

[ریاضیات] پای مارپیچ

دیکشنری انگلیسی به فارسی

pitch pine

کاج قیری (انواع کاج هایی که از آنها قیر گیاهی و turpentine می گیرند)، شجرالقطران

دیکشنری انگلیسی به فارسی
واژه‌های مشابه بیشتر

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.

واژه‌نامه‌ها

پیشنهاد واژه جدید ثبت گزارش