= شنا: بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا / با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم (سنائی: ۲۱۶)، هیچ دانی آشنا کردن بگو / گفت نی ای خوشجواب خوبرو (مولوی: ۱۵۰).
فرهنگ فارسی عمید
[ شْ / شِ ] (اِخ) تخلص شاعری پارسی سرای هندوستانی، موسوم به میرزا محمدطاهر، پسر نواب ظفرخان احسان که بنام عنایت خان معروف بوده. اشعار او را با عنوان کلیات آشنا جمع کرده اند. در مدح شاه ج ...
لغتنامه دهخدا
(~.) (اِ.) نک شنا.
فرهنگ فارسی معین
۱. آشنا بودن. ۲. آشنا شدن. ۳. دوستی: سلامی چو بوی خوش آشنایی / برآن مردم دیدۀ روشنایی (حافظ: ۹۸۲).
[ شْ / شِ ] (ص مرکب) آنکه شناوری داند. آنکه معرفت بسباحت دارد. سباح. شناگر. (فرهنگ اسدی): کسی کاندر آب است و آب آشناست از آب ار چو آتش بترسد رواست. ابوشکور.
تجاوز جنسی توسط فردی که با قربانی آشنا است [علوم سلامت]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ دَ شْ / شِ ] (ص مرکب) آشنا و مأنوس با درد. معتاد به درد و رنج. (ناظم الاطباء). واقف و آگاه به سختی و شدت و ناملایم : سخت می ترسم چو برگ لاله گردد داغدار گوش گل از نالهٔ دردآشنای بلبلان. ...
[ دَ شْ / شِ ] (حامص مرکب) انس با درد داشتن. دردآشنا بودن. آگاه و واقف به شدت درد و رنج بودن.
[ تُ شِ ] (اِخ) دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر. ۱۱۵تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ شْ / شِ ] (ص مرکب) آنکه زود آشنا شود. (آنندراج). مصاحب و همدمی که بزودی و گرمی با شخص اظهار مهربانی و محبت کند. (ناظم الاطباء): از اولین نگاه دلم صید خویش کرد ای من فدای غمزهٔ زودآشنای ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.