آرامه [علوم جَوّ]
ارامش، سکوت، سکون، بی سر و صدایی، ساکت، ارام، خاطر جمع، ملایم، ساکن، اسوده، ساکت کردن، فرو نشاندن، ارام کردن سایر معانی: (در مورد هوا و دریا) آرام، بی باد، (در مورد اشخاص و صدا) آرام، متین، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دادزننده، مج، نیازمند برسیدگی فوری
بطور ارام سایر معانی: بطور ارام
آرامگان سرطانی [علوم جَوّ] مراکز کمربندهای پرفشار جنبِحارّهای بر روی اقیانوسها در نیمکرۀ شمالی که بادهای متغیر و ضعیف و آرامهها در آنها میوزند ...
واژههای مصوب فرهنگستان
پس از توفان هوا آرام می شود، تا پریشان نشود کار به سامان نرسد
(verb transitive) (دریانوردی) از پیشرفت بازداشتن (دراثر فقدان باد)، ارام کردن، تسلی دادن
[زمین شناسی] آرامسازی جریان ترافیک
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.