(هَ مَ) [ ع. هزیمة ] (اِ.) شکست لشکر، پراکندگی لشکر.
فرهنگ فارسی معین
[ هَ مَ ] (ع اِمص) هزیمة. گریز به هنگام شکست. گریز. فرار. گریز از دشمن و خطر شکست. ضد فتح : هزیمت به هنگام بهتر که جنگ چو تنها شدم نیست جای درنگ.فردوسی. در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خر ...
لغتنامه دهخدا
[ هَ مَ کَ دَ ] (مص مرکب) شکست دادن و گریزاندن : بواسحاق را هزیمت کردند، وی بگریخت و مردمش بیشتر درماندند. (تاریخ بیهقی).
[ هَ مَ ] (ص نسبی) شکست خورده. هزیمت شده. (یادداشت به خط مؤلف): راست گفتی هزیمتیّ شهند خسته و جسته و فکنده سپر.فرخی. بدین ره اندر چندانکه مرد سیر شود نه زاد یابد مرد هزیمتیّ و نه نان.فرخی. ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.