۱. [منسوخ] استاندار. ۲. [قدیمی] فرمانروا؛ حاکم. ۳. [قدیمی] صاحب امر و اختیار. ۴. [قدیمی] از نامهای خداوند.
فرهنگ فارسی عمید
[ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) دومین از امرای خانی یا هشترخانی، او یکی از هفت حکمران باخ بود و پس از باقی محمد در ۱۰۱۴ امارت تمام بخارا یافت و تا سال ۱۰۱۷ حکم راند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
لغتنامه دهخدا
۱. بالیدن؛ نمو کردن. ۲. (مصدر متعدی) فخر کردن.
(اِخ) نام حکیمی که ندیم اسکندر مقدونی بود. (منتهی الارب). نام حکیمی است که انیس و جلیس اسکندر بود. (برهان قاطع). والیس. فالیس. مصحف والنس، منجم یونانی از مردم انطاکیه که در قرن دوم میلادی ...
[ یَ ریِ ] (اِخ) شهری است خرد و انبوه [ از جزیره ] و بانعمت. (حدود العالم).
[ اَ بُلْ یَ ما ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) آنکه تفقد و تعهد حال و کار یتیمان کند.
[ اَ بُلْ ؟ ] (اِخ) نام یکی از فصحای اعراب. (ابن الندیم).
[ اَ بُلْ یَ ] (اِخ) ابن درهم المدینی مولی آل جبیربن مطعم. محدث است.
[ اَ بُلْ یَ ] (اِخ) محمودبن محمد عنانی. رجوع به محمود... شود.
[ اَ بُلْ یَ سَ ] (ع اِ مرکب) پشه. (مهذب الأسماء).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.