اسم: واقف (پسر) (عربی) (تلفظ: vāqef) (فارسی: واقف) (انگلیسی: vaghef) معنی: آگاه، دانا، با خبر، مطلع، ( در فقه، در حقوق ) آن که مالش را برای استفاده در راه هدف عام المنفعه به موجب عقد خاصی ا ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ قِ فِ حَ دَ ] (اِخ) داود علی خان واقف حیدرآبادی از شعرای فارسی ساکن هند است. رجوع به فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور شود.
لغتنامه دهخدا
[ قِ فَ ] (ع ص) مؤنث واقف. رجوع به واقف شود.
[ قِ فَ ] (اِخ) فرقه ای از شیعیان علوی که حضرت موسی بن جعفر را امام شناختند و امامت عبداللََّه افطح را انکار کردند. این فرقه مشتمل بود بر بزرگان اصحاب امام ششم و علما و متکلمان شیعه مثل اب ...
[ قِ ] (حامص) واقف بودن. مطلع بودن. باخبری. اطلاع. آگاهی. رجوع به واقف شود.
[ قِ ] (اِخ) خواجه علی مشهدی از شاعران ایران و برادر خواجه محمّدخان قدسی بود. او در علم تفسیر استاد بود و نیز شغل امامت جماعت داشت. بیت زیر واقفی دلالت بر شغل او میکند: این پیش نمازیم نه ...
[ قِ فی یَ ] (اِخ) فرقه ای از متصوفهٔ مبطله هستند و می گویند: خدای تعالی را به معرفت نمی توان شناخت و از شناختن او همهٔ خلق عاجزند. (از کشاف اصطلاحات الفنون، از توضیح المذاهب).
[ قِ فی یَ ] (ع مص جعلی، اِمص) وقوف. مهارت. اطلاع. آگاهی. (ناظم الاطباء). واقف بودن. واقف شدن.
[ مُ تَ قِ ] (ع ص) دو گروه که با هم به جنگ ایستاده شوند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دشمن و حریف رویاروی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواقف شود.
= موقف
فرهنگ فارسی عمید
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.