[ نَ قْ قا ] (ع ص) سوراخ کننده. نقب کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). زمین کن. نقب زن. (یادداشت مؤلف). نقب زننده. شکاونده. شکاونه. (ناظم الاطباء): نقب زدم بر لبت روی تو رسوام کرد کآفت نقاب ه ...
لغتنامه دهخدا
[ نِ ] (اِخ) قصبهٔ مرکزی دهستان نقاب بخش جغتای شهرستان سبزوار است. در ۳۶ هزارگزی شمال شرقی جغتای، در جلگهٔ معتدل هوائی واقع است و ۹۹۴ تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش پنبه و ...
[ نِ ] (اِخ) دهی است از دهستان رستاق بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر، در ۶ هزارگزی جنوب شرقی خلیل آباد در جلگهٔ گرمسیری واقع است و ۱۰۷۰ تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و من ...
[ نِ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان ریوند بخش حومهٔ شهرستان نیشابور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ نِ اَ تَ ] (مص مرکب) نقاب انداختن از چیزی؛ آن را نمایان کردن. پرده از آن برگرفتن : ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته لعل تو سنگ سرزنش بر آفتاب انداخته. خاقانی. - نقاب انداختن بر چیزی؛ ...
[ نِ بَ اَ تَ ] (مص مرکب) روی نمودن. رخ نمودن. نمایان شدن. پدیدار گشتن : عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا. سنائی. بدان نفس که برافرازد آن یتیم علم ...
[ نِ بَ بَ تَ ] (مص مرکب) نقاب بر رخ زدن : ز سر بنهاد شاخ گل به باغ آن تاج پر درش به رخ بربست خورشید آن نقاب خز خلقانش. ناصرخسرو. پری روی از نظر غایب نگردد وگر صد بار بربندد نقابی.سعدی.
[ نِ بَ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) رخساره نمودن. نقاب از رخ دور کردن : روئی که روز روشن اگر برکشد نقاب پرتو دهد چنانکه شب تیره اختری.سعدی.
[ نِ بَ گِ رِ تَ ] (مص مرکب) نقاب برداشتن. نقاب برافکندن : باد نقاب از طرفی برگرفت خواجه سبک عاشقی از سر گرفت.نظامی. چسان نقاب ز رخسار دوست برگیرم که حسن سرکش و من مو بموی محجوبم. طالب ( ...
[ نِ بَ تَ ] (مص مرکب) نقاب بر رخ زدن : نقاب چینی و رومی به نیسان همی بندد صبا بر روی هامون.ناصرخسرو. زین هزاران شمع کآن آید پدید تا ببندد روی چرخ از شب نقاب. ناصرخسرو. تا بپوشد زمین ز سب ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.