[ اِ رَ تُرْ را ] (ع اِ مرکب)جهلیق، و آن گیاهیست طبی.
لغتنامه دهخدا
[ اَ رَ ] (اِخ) شهرکیست بانعمت میان پارس و اسپاهان. (حدودالعالم). محتمل است این صورت مصحف ابرج باشد.
[ اِ بَ خُ ] (اِخ) نام فیلسوفی یونانی در مائهٔ چهارم ق.م. پیرو طریقهٔ فیثاغورس.
[ اِ بَ خُ ] (اِخ) نام بزرگترین هیئت شناس باستانی یونانی. مولد او به نیقیا در نیمهٔ قرن دویم از میلاد. و گویند او مخترع اسطرلاب است. ابن الندیم گوید او استاد بطلمیوس صاحب مجسطی است و پیش ...
[ اَ رُ ] (ع اِ) جِ بُرد.
[ اِ رِ دَ ] (ع اِ) سرمای صبحدم. (مهذب الاسماء). || سردی مزاج یا بیماری مضعف باه که پیران را افتد از غلبهٔ رطوبت و برودت.
[ اَ رَ ] (اِخ) ابرج آبادهٔ فارس.
[ اَ رَ ] (اِخ) نام کوهی به ناحیت همدان. (شعوری).
[ اَ بَ ] (اِخ) نام وزیر اردشیر بابکان. ابن رجفر، یا بزرجفرمدار. و بعضی گمان برده اند ابرسام، تن سر است.
[ اَ رَ ] (ع ص، اِ) زیوری از زیورهای اسب. رخش. چپار. (منتهی الارب). ملمع. اسب که نقطه های خرد دارد. (مهذب الاسماء). آنکه بر پوست نقطه های سفید دارد. (دستوراللغهٔ ادیب نطنزی). اسب که نقطه ...
[ اَ رَ ] (اِخ) نام یکی از خوشنویسان خط عرب. (ابن الندیم).
[ اَ بَ شَ ] (اِخ) نام باستانی نیشابور، و معدن فیروزه بدانجاست. صاحب مراصدالاطلاع گوید این کلمه را با سین مهمله نیز روایت کرده اند. و رجوع به ابهرشهر شود.