[ اِ مِ نِ مَ ] (اِخ) عالمی معروف از شیعه و اصلاً ایرانی از مردم اهواز بوده و به قرن سوم هجری میزیسته است.
لغتنامه دهخدا
[ اِ مِ نِ مَ یْ یا ] (اِخ) مکنی به ابواسحاق قشیری، محدث مشهور. در ۴۳۶ هـ .ق . بمونسه متولد شد و پس از استفاده و افاده در بغداد و شام به سال ۵۰۱ در دمشق وفات یافت.
[ اِ مِ نِ سِ ] (اِخ) از علمای مائهٔ هفتم هجریست. وفات او در ۹۰ سالگی به سال ۶۹۲ هـ .ق . بوده است.
[ اِ مِ نِ وَ ] (اِخ) ابواسحاق اشبیلی. از مشاهیر علمای اندلس و شیخ قُرّاء عصر خویش است. وفات او به اسکندریه در سال ۶۵۴ هـ .ق . روی داد.
[ اِ مِ نِ وَ ] (اِخ) ابن عبدالملک، سیزدهمین خلیفهٔ اموی. در سال ۱۲۶ هـ .ق . بخلافت رسید. در ۱۳۲ هنگام هزیمت در جنگ با ابومسلم مروزی در نهرزاب نزدیک موصل غرق شد.
[ اِ مِ نِ یَ یا ] (اِخ) رجوع به ابن زرقیال شود.
[ اِ مِ نِ یَ ] (اِخ) رجوع به ابراهیم نخعی شود.
[ اِ تَ ] (اِخ) یکی از ملوک ترکستان پسر بقراخان. پدر او فرزند ارشد خویش جعفر تکین برادر ابراهیم را ولیعهد خویش کرد، لکن مادر ابراهیم بقراخان را مسموم و برادر دیگر جعفر موسوم به ارسلان را ن ...
[ اِ ] (اِخ) برادرزادهٔ نادرشاه افشار. چون برادر او علیشاه (عادل شاه) در مشهد مقدس جانشین نادر گشت ابراهیم میرزا صاحب اختیار فارس شد و در سال ۱۱۶۲ هـ .ق . بمخالفت علیشاه برخاسته بین آنان ...
[ اِ ] (اِخ) اردوبادی. شاعر فارسی. در زمان سلطنت شاه جهان به هندوستان رفت و معلم فرزندان جعفرخان گردید و عاقبت در زمرهٔ درویشان درآمده ترک و تجرید گزید.
[ اِ می یَ ] (اِخ) نام قریه ای به واسط. || نام قریه ای به جزیرهٔ ابن عمر. || نام قریه ای به نهر عیسی، و این قریه منسوب به ابراهیم الامام بن محمدبن علی بن عبداللََّه بن عباس است.
[ اِ می یَ / یِ ] (اِ) طعامی است چون زیره با، و بجای سرکهٔ زیره با در ابراهیمیه، آب غوره یا سرکهٔ مصعّد و یا مروّق به سَمید کنند و حَویجهای آن با عود و سنبل در کرباس بندند و در دیگ افکنند ...