[ اِ مِ دِ هِ ] (اِخ) از دانشمندان ایران در قرن چهارم هجری. در علم تصوف و هم در علوم ظاهری معروف بوده و ظاهراً در خراسان میزیسته است.
لغتنامه دهخدا
[ اِ مِ ] (اِخ) ابراهیم بن سالار مرزبان. از سلاطین آل مسافر به آذربایجان و اران و طارم. رجوع به ابراهیم بن مرزبان شود.
[ اِ مِ ] (اِخ) ابراهیم بن احمدبن اسماعیل. یکی از شاهزادگان سامانی. بواسطهٔ مخالفت با نصربن احمد مدتی محبوس و پس از رهائی باز بسبب داعیهٔ استقلال و محاربه و مغلوبیت به عراق عرب رفته و ت ...
[ اِ مِ سَ ] (اِخ) رجوع به ابراهیم بن عبداللََّه سعدی شود.
[ اِ مِ شَ رْ ] (اِخ) رجوع به ابراهیم دربندی شود.
[ اِ مِ طَ بَ ] (اِخ) رضی الدین ابراهیم بن محمدبن ابراهیم طبری. محدث و فقیه شافعی. از شعیب بن جمیزی روایت کرده و به سال ۷۲۲ هـ .ق . در سن ۸۶ سالگی درگذشته است.
[ اِ مِ دِ ] (اِخ) ششمین از پادشاهان عادلشاهی بیجاپور، نوادهٔ ابراهیم عادلشاه سابق و فرزند طهماسب شاه. پس از عم خود علی عادلشاه بسلطنت نشست (۹۸۸ هـ .ق .). او مدتها با پادشاهان اطراف به مح ...
[ اِ مِ عِ ] (اِخ) رجوع به ابواسحاق عراقی شود.
[ اِ مِ غَ ] (اِخ) معروف به ساحلی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد. یکی از علما و ادبای اَندُلس. در سال ۷۲۴ هـ .ق . به حج رفت و از آنجا به سودان شد و بخدمت والی آنجا پیوست و هم بدانجا مقام گزید ...
[ اِ مِ فَ ] (اِخ) ابن ایوب، مکنی به ابواسحاق. در قریهٔ فرسان نزدیک اصفهان متولد شده. او از محدثین و مردی صالح و متقی بوده. از ثوری و اعمش روایت حدیث کرده است.
[ اِ مِ ] (اِخ) رجوع به ابواسحاق شیرازی شود.
[ اِ مِ مَ رْ ] (اِخ) از علمای مصر در قرن یازدهم هجری. مولد به سال ۱۰۰۰ هـ .ق . به منوفیه و وفات در ۱۰۷۳. او را بر کتاب شرح الغایهٔ خطیب حاشیه ای است.