[ یَ کْ کَ / کِ / یِ کْ کَ / کِ شِ ] (نف مرکب) اسب که جز به رائض یا صاحب خود پشت ندهد. (یادداشت مؤلف). || که جز به فرد معین متوجه و نگران نباشد.
لغتنامه دهخدا
[ یَ کْ کَ / کِ / یِ کْ کَ / کِ گُ ] (ن مف مرکب) سوار و جنگجوی بی همانند و برگزیده. یکه سوار: با دوازده هزار خونخوار یکه گزین از عقب خان موصوف ایلغار نمود. (مجمل التواریخ گلستانه ص ۲۲). ...
[ یَ کْ کَ / کِ / یِ کْ کَ / کِ یِ طِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) در اصطلاح میرزایان، دفتر خبر باطلی که برای داشتن بر کاغذی بنویسند شاید روزی به کار آید. (آنندراج): خواهد که تو را یکهٔ باطل ن ...
[ یَ ] (اِ) نوعی از جامه باشد، آن را از حریر الوان بافند. (برهان) (از ناظم الاطباء). جامه ای باشد که از حریر سازند. (صحاح الفرس). جامهٔ حریر الوان. (انجمن آرا) (آنندراج). || یکونه. یکسان. ...
[ یَ ] (ع فعل) می شود. || (اِ) جمله و جمع. (ناظم الاطباء).
[ یَ نَ / نِ ] (ص) یگونه. یکسان بود. (لغت اسدی). مخفف یک گونه است که به معنی یکسان و برابر باشد. (آنندراج). یگانه است به معنی یک گونه : نوز نامرده ای شگفتی کار راست با مردگان یکونه شدیم. ...
[ یَ / یِ ] (ص مرکب) یکپای. آنکه یک پا دارد. || (ق مرکب) بی توقف: یک پا رفتم. (یادداشت مؤلف). در تداول به کسی که یک باره کسی یا جایی را ترک کند و یادی از آن کس نکند یا پس از دیر زمانی ب ...
[ یَ / یِ دُ ] (اِ مرکب) (اصطلاح عامیانه) یکی به دو. - یکی با دو کردن؛ یک و دو کردن. مجادله کردن. جدل کردن. ستهیدن به سخن. با کسی به سخن ستهیدن. محاجه کردن. (یادداشت مؤلف): بجز خموشی ر ...
[ یَ / یِ یَ / یِ نَ / نِ ] (ص مرکب) (اصطلاح عامیانه) فرزند یگانه. فرزند منحصربه فرد. تنها فرزند پدر و مادر. (از فرهنگ لغات عامیانه).
[ یِ ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در ۱۰۰۰۰گزی شمال باختری همدان و ۳۰۰۰گزی شمال شوسهٔ همدان، با ۱۱۳۸ تن سکنه. آب آن از قنات و چاه است و راه فرعی ب ...