[ یَ / یِ پَ رَ ] (نف مرکب) موحد. (یادداشت مؤلف). که خدای یگانه پرستد. موحد که جز خدای یگانه نپرستد. و رجوع به موحد شود.
لغتنامه دهخدا
[ یَ / یِ ] (حامص مرکب) اتحاد. اتفاق. صمیمیت : اگر شما را اندیشهٔ یکدلی و یکتویی هست بیشتر به قوریلتای حاضر باید آمد. (جهانگشای جوینی). و رجوع به یک تو و یکتایی شود.
[ یَ / یِ ] (ق مرکب) یک بارگی. همگی. تماماً. (ناظم الاطباء). کل. کلاً. بالتمام. دربست. جملةً. جمعاً. همه را با هم: سودا چنان خوش است که یکجا کند کسی. (یادداشت مؤلف): || با هم. همراه. (ناظم ...
[ یَ / یِ دِ ] (ص مرکب) متفق و متحد و یک جهت و هم خیال و هم نیت و هم قصد و موافق. (ناظم الاطباء). متحدالقول. صمیمی. مصافی. هم عقیده. همداستان. یک زبان. (یادداشت مؤلف): دوستانی مساعد و یکدل ...
[ یَ دَ ] (ص) آب و شیر گرم بود. (فرهنگ جهانگیری). آب و شیر و هر چیز را گویند که نیم گرم باشد. (برهان) (آنندراج).
[ یَ / یِ دِ گَ ] (ضمیر مبهم مرکب) یکدیگر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). همدیگر. (یادداشت مؤلف). یکی با دیگری : پذیره شدش زود فرزند شاه چو دیدند مر یکدگر را به راه.دقیقی. نهاده سر اندر سر ...
[ یَ / یِ ] (ص مرکب، اِ مرکب) اسب اصیل و خوب سرآمد را گویند. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان): مبارز را سر و تن پیش خسرو چو بگراید عنان خنگ یکران یکی خوی گردد اندر زیر خوده یکی خف گردد اندر زی ...
[ یَ / یِ رَ هَ / هِ ] (ق مرکب) یک باره. یکسره. به کلی. بالتمام. تماماً. به یک بارگی. (یادداشت مؤلف): دگر نخواهم گفتن همی سرود و غزل که رفت یکرهه بازار و قیمت سرواد. لبیبی. و رجوع به یکره ...
[ یَ / یِ سَ ] (ق مرکب) کاملاً. تماماً. (یادداشت مؤلف). یکسر. یکسره : گرم نزد سالار توران بری بخوانم بر او داستان یکسری.فردوسی. کاشکی آن ننگ بودی یکسری تا نرفتی بر وی آن بد داوری.مولوی. و ...
[ یَ / یِ دَ ] (مص جعلی مرکب) یکسانیدن و برابر کردن. (آنندراج). هموار کردن و برابر ساختن. (ناظم الاطباء). و رجوع به یکسون شود.
[ یُ کُ ] (اِخ) شهر و بندری است به ژاپن در ناحیت هوند و بیش از دویست وپنجاه هزار تن جمعیت دارد. و از مراکز صنعتی ژاپن به شمار می رود. (از لاروس).
[ یِ شَ بَ / بِ ] (اِخ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در ۴۰۰۰۰گزی شمال باختری نورآباد و ۲۰۰۰گزی باختر راه شوسهٔ خرم آباد به کرمانشاه، با ۱۲۰ تن سکنه. آب آن از ...