[ یَ / یِ عَ تَ / تِ ] (ص نسبی) در مدت یک ساعت. در مدتی معادل یک ساعت. در همان یک ساعت. در زمان اندک : پلنگ گفت اگر مرا هزار جان باشد فدای یک ساعته رضا و فراغ ملک دارم. (کلیله و دمنه). کر ...
لغتنامه دهخدا
[ یَ / یِ عَ ] (ص نسبی) یک ساعته. در مدت یک ساعت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یک ساعته شود.
[ یَ / یِ لَ / لِ ] (ص نسبی) منسوب به یک سال. || دارای یک سال. (ناظم الاطباء). که سالی بر او گذشته است. که سالی زیسته است. که مدت یک سال عمر اوست. - یک ساله راه؛ راهی که به یک سال توان ...
[ یَ / یِ سَ ] (ص مرکب) یک سواره. دلاور. (ناظم الاطباء): نوروز دواسبه یک سواری ست کآسیب به مهرگان برافکند.خاقانی. || سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست. (ناظم الاطباء). تک ...
[ یَ / یِ سَ رَ / رِ ] (اِ مرکب) جِ یک سواره، به معنی سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست. (یادداشت مؤلف): یک سوارگان را همه در مضرت گرسنگی و بی ستوری می بینیم. (تاریخ بیهقی چ ...
[ یَ / یِ شَ تُ ] (اِ مرکب) شصت یک. یک جزء از شصت جزء. از شصت حصه یک حصه.
[ یَ / یِ قَ ] (ص مرکب) دارای یک مقدار و یک اندازه و یک قیمت و یک رتبه. (ناظم الاطباء). هم قدر. هم اندازه. || (ق مرکب) یک قدری. کمی و اندکی. (ناظم الاطباء). مقداری.
[ یَ / یِ قَ لَ ] (ص مرکب، ق مرکب) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء). || کنایه از تمام و مجموع. (از آنندراج). همه. بالکل. (غیاث). همگی. جملگی. تماماً. ( ...
[ یَ / یِ ] (حامص مرکب) یک لا بودن. یک لایه داشتن. || (ص نسبی) آنچه یک لا داشته باشد. مقابل دولایی. || نازک. بی دوام. کم دوام. || لاغر. نزار: تن یک لایی من، بازوی تو، سیلی عشق تو مگ ...
[ یَ / یِ لَ ظَ / ظِ ] (ق مرکب) یک دم. یک نفس. لحظه ای. || یک باره. یک دفعه. بالمره. یک جا: نُه دایره یک لحظه کناره کند از سیر گر بروزد از مرکب عزم تو غباری.سنائی.
[ یِ لِ گَ / گِ ] (اِخ) دهی است از دهستان پایین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، واقع در ۳۰۰۰۰گزی شمال خاوری کدکن و ۱۵۰۰۰گزی خاور شهر کهنه، با ۴۳۵ تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو اس ...
[ یَ / یِ ] (ص مرکب) نوعی تفنگ شکاری که یک لوله دارد. (یادداشت مؤلف).